گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
احتجاجات
جلد دوم
بخش هجدهم احتجاج اصحاب امام علیه السلام با مخالفین






احتجاج اصحاب امام علیه السلام با مخالفین
سید مرتضی رضی الله عنه در کتاب فصول مینویسد: شیخ فرمود:
ضرار بن عمرو ضبی پیش یحیی بن خالد برمکی رفت. یحیی به او گفت یا ابا عمرو علاقه داري مناظره کنی با یکی از استوانههاي
شیعه؟ ضرار گفت: هر که را مایل هستی بیاور.
یحیی بن خالد از پی هشام بن حکم فرستاد و او را آورد. به او گفت: ابا محمد! این شخص ضرار است. او را در قدرت
عقیدهشناسی میشناسی و میدانی که در عقیده با تو مخالف است. در مورد امامت با او سخن بگو. گفت بسیار خوب. آنگاه توجه
به ضرار نموده، گفت: یا ابا عمرو بگو ببینم باید در ولایت و تبرّي به کدام یک از این دو میتوان اعتماد نمود؟ بر شخصیت و مقام
ظاهري یا باطنی؟
ضرار در پاسخ گفت: بر شخصیت ظاهري، زیرا از باطن جز خدا کسی خبر ندارد مگر به وسیله وحی. هشام حرکت نموده گفت:
بگو ببینم کدام یک از آن دو مرد بیشتر دفاع با شمشیر در مقابل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میکرد و دشمنان خدا را مقابل آن
جناب بیشتر کشت و بیشتر در جنگها مؤثر بود علی بن ابی طالب یا ابا بکر؟ ضرار در جواب گفت: علی بن ابی طالب، اما ابا بکر
یقین بیشتري داشت.
هشام گفت این مطلب در ارتباط با باطن است که قرار شد در آن مورد بحث نکنیم ولی خود اعتراف کردي که علی علیه السلام با
ظاهر کار خود مقامی را در
ص: 284
ولایت داشت که ابا بکر نداشت. ضرار گفت: صحیح است، این ظاهر است.
سپس هشام گفت: اگر باطن با ظاهر مساوي بود مگر این فضیلت نیست که غیر قابل دفع است؟ ضرار جواب داد: آري. هشام گفت:
مگر نمیدانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: تو نسبت به من مانند هارون هستی نسبت به موسی، جز
اینکه پیامبري بعد از من نیست. ضرار گفت صحیح است.
هشام گفت: مگر میشود چنین حرفی را به علی علیه السلام بزند جز اینکه علی در نزد او در باطن مؤمن است؟ گفت: نه. هشام
گفت: پس ظاهر و باطن علی علیه السلام هر دو مساوي شد و براي دوست تو نه ظاهري هست و نه باطن الحمد لله.
مناظره دیگر هشام
شیخ گفت یحیی بن خالد برمکی در حضور هارون الرشید از هشام بن حکم پرسید آیا میشود حق در دو حجت مخالف باشد؟
هشام جواب داد نه. یحیی گفت اینک بگو دو نفر در یک مسأله دینی اختلاف دارند و نزاع میکنند خالی از این نیست، یا هر دو
محق باشد یا هر دو یاوه سرا، یا یکی بر حق و دیگري بیهوده گو.
هشام گفت صحیح است، اما نمیتوانند هر دو محق باشند به دلیل سخنی که قبلا گفتم در این موقع یحیی گفت پس بگو ببینم.
علی و عباس که پیش ابا بکر شکایت کردند در میراث کدامیک محق بودند و کدامیک مبطل. چون تو گفتی نمیتواند هر دو
محق و هر دو مبطل باشند.
صفحه 163 از 255
هشام گفت با خود فکر کردم اگر بگویم علی بیهوده ادعا میکرد کافر شدهام و از مذهب خارج میشوم، اما اگر بگویم عباس
بیخود ادعا میکرد، گردنم زده میشد.
سؤالی کرده بود که قبلا از من نشده بود و جوابی برایش آماده نکرده بودم. از این دعاي امام صادق علیه السلام یادم آمد که
فرمود: هشام پیوسته در تائید روح القدس خواهی بود تا وقتی ما را کمک میکنی فهمیدم من خوار نخواهم شد. جواب به نظرم آمد
در همان حال.
ص: 285
گفتم هیچ کدام خطائی نکرده بودند و هر دو محق بودند، این مسأله در قرآن نظیر دارد در داستان داود چنانچه خداوند میفرماید
هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ تا این آیه خَصْمانِ بَغی بَعْضُنا عَلی بَعْضٍ اینک بگو کدام فرشته بر حق و کدام بر باطل بود
یا میگوئی هر دو خطاکار بودند، هر جوابی بدهی من هم همان جواب را خواهم داد.
یحیی گفت من نمیگویم آن دو فرشته خطا کردهاند میگویم هر دو صحیح میگفتند زیرا آن دو با هم واقعا اختلافی نداشتند و نه
در حکم اختلاف داشتند این حرف را زدند تا داود را متوجه اشتباه خود بکنند و او را متوجه حکم نمایند.
گفتم همین طور علی و عباس اختلافی در حکم نداشتند و در واقع مخاصمه نداشتند این اختلاف را ابراز کردند تا ابا بکر را متوجه
اشتباهی بکنند و او را بر خطایش آگاه سازند و بفهمانند که در میراث به آن دو ستم روا داشته. آنها شکی در کار خود نداشتند،
کار آنها عینا مانند کار آن دو فرشته بود. یحیی نتوانست حرفی بزند. رشید از جواب من خوشش آمد.
مناظرهاي از هشام
شیخ نیز گفت: هارون الرشید مایل بود مناظره هشام را با خوارج مشاهده کند.
دستور داد هشام بن حکم و عبد الله بن یزید اباضی را آوردند. هارون در جایی قرار گرفت که سخن آنها را بشنود ولی او را نبینند.
این مناظره در حضور یحیی بن خالد بود.
یحیی به عبد الله بن یزید گفت سؤالی از هشام بکن. هشام گفت ما با خوارج سؤالی نداریم. عبد الله گفت چطور؟ زیرا شما گروهی
هستید که با ما بر ولایت علی و تعدیل او و اقرار به امامتش هم عقیده بودید، بعد از ما جدا شدید در عداوت و بیزاري از او ما بر
همان اجماع هستیم و گواهی شما را میپذیریم. این اختلاف شما به عقیده ما ضرري نمیرساند و ادعایتان مورد قبول نیست زیرا
اختلاف نمیتواند
ص: 286
مقابله با اتفاق و هم آهنگی نماید. گواهی دشمن براي دشمنش پذیرفته است ولی شهادت علیه او مردود است.
یحیی بن خالد گفت نزدیک مغلوب نمودن او رسیدي ولی بیشتر ادامه بده که امیر المؤمنین این کار را دوست میدارد. هشام گفت
اشکالی ندارد اما استدلال ما گاهی به جایی میرسد که دقیق است و زود نمیتوان فهمید. ممکن است یکی از ما دو نفر به معانده
برخیزیم و یا واقعا نفهمیم اگر واقعا مایل است با هم بحث کنیم یک نفر را قرار بدهد بین ما و او حکومت کند، اگر خارج از جاده
شدم مرا برگرداند و اگر او ستمگري کرد متوجهش نماید.
عبد الله بن یزید گفت هر کسی را مایلی انتخاب کن، من راضیم. هشام گفت ولی من میگویم اگر از اصحاب من باشد ممکن
است تعصب بیجا به خرج دهد و اگر از یاران تو باشد ممکن است علیه من حکم کند، اگر مخالف عقیده من و تو باشد نه من و نه
تو به او اطمینانی نداریم. به همین جهت یک نفر از یاران تو یک نفر از اصحاب من انتخاب میکنیم که آن دو نفر ناظر استدلال
صفحه 164 از 255
من و تو باشند و به حق حکومت کنند. عبد الله بن یزید گفت خوب انصاف دادي، من هم انتظار همین نظر را از تو داشتم.
هشام روي به یحیی به خالد نموده گفت من او را مغلوب کردم و تمام پایههاي اعتقادي او را به سادگی واژگون کردم، دیگر چیزي
ندارد بگوید و لازم به مناظره نیست. گفت در این موقع پرده بالا رفت و یحیی بن خالد گوش داد. هارون گفت این مرد مدعی
است که متکلم و مذهبشناس شیعه است، با این مرد هم آهنگ شد و مناظرهاي نکرد، بعد ادعا کرد که من او را مغلوب کردهام و
اعتقادش را به باد دادم.
بگو این ادعاي خود را ثابت نماید.
یحیی بن خالد به هشام گفت امیر المؤمنین میگوید این ادعاي خود را ثابت کن. هشام گفت اینها با ما پیوسته به روایت علی بن
ابی طالب هم اعتقاد بودند تا جریان حکمین پیش آمد به واسطه حکم قرار دادن علی علیه السلام را کافر دانستند و گمراه به شمار
آوردند و این همان جهت امتیاز و مشخصات مذهبی آنها است. اینک
ص: 287
خود این مرد حکم قرار داد، با اینکه سرآمد چنین عقیدهایست بیآنکه ضرورتی ایجاب نماید. دو مرد مختلف را به عنوان حکم
پذیرفت که یکی مخالف عقیده اوست و او را نسبت به کفر میدهد، دیگري مذهب او را میپسندد، اگر این کار را صحیح انجام
داده علی علیه السلام به انجام آن شایستهتر است و اگر خطا کرده و کافر شده دیگر احتیاجی نداریم به مناظره، زیرا خود گواه شده
است بر کفر خویش. توجه به اینکه خودش کافر است یا مؤمن مهمتر است از اینکه علی علیه السلام را کافر میداند یا نه. هارون
خوشش آمد دستور داد به او جایزه بدهند.
مناظرهاي دیگر
شیخ ادام الله بقاه گفت هشام از بزرگترین یاران حضرت صادق علیه السلام بود، مردي فقیه و روایات زیادي نقل کرده، از صحابه
حضرت صادق علیه السلام به شمار میرفت و خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نیز رسیده بود، او را ابا محمد و ابا
الحکم میگفتند و مولی بنی شیبان و ساکن کوفه بود. به مقامی در خدمت امام صادق علیه السلام رسید که روزي در منی وارد بر
امام شد تازه موي بر گونهاش روئیده بود و در محضر امام شخصیتهاي بزرگ شیعه از قبیل حمران بن اعین و قیس ماصر و یونس
بن یعقوب و ابی جعفر احول و دیگران حضور داشتند. او را بر تمامی آنها برتري بخشید با اینکه همه از او بزرگتر بودند در سنّ،
وقتی متوجه شد که این برتري موجب ناراحتی اصحاب شد فرمود
هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و یده
این جوان یاور ما است با دل و دست و زبان.
روزي از امام علیه السلام از اسماء الله و اشتقاق آنها سؤال کرده بود. آن جناب جواب داد بعد به او فرمود: فهمیدي آن طور که
بتوانی دشمنان ملحد ما را دفع کنی؟
عرض کرد آري
قال ابو عبد الله علیه السلام نفک الله عز و جل به و ثبتک
خداوند تو را بهرهمند کند از این و ثابت قدم بدارد تو را.
هشام گفت به خدا قسم از آن وقت تاکنون هیچ کس در توحید نتوانسته بر من
ص: 288
صفحه 165 از 255
غلبه کند.
شیخ میفرماید هشت نفر از حضرت صادق علیه السلام روایت کردهاند که تمام آنها هشام نامیده میشدند:
- -1 ابو محمد هشام بن حکم مولی بنی شیبان همین هشام. 2- هشام بن سالم مولی بشر بن مروان که از اسیران جوزجان بود. 3
هشام کفري همان کسی که علی بن حکم از او نقل میکند. 4- هشام معروف به ابی عبد الله بزاز. 5- هشام صید نانی رحمۀ الله
علیه. 6- هشام خیاط رحمۀ الله علیه. 7- هشام بن یزید رحمۀ الله علیه.
-8 هشام مثنّی کوفی رحمۀ الله علیه.
شیخ نقل میکند که از هشام بن حکم سؤال کردند روایتی را که اهل سنت از قول امیر المؤمنین علیه السلام نقل میکنند که پس از
مردن عمر علی علیه السلام وارد شد در حالی که عمر را کفن کرده بودند. فرمود: دوست داشتم خدا را با صحیفه این کفن شده
ملاقات میکردم و در حدیث دیگري است من امیدوارم که خدا را با صحیفه این مرده ملاقات کنم.
هشام در جواب گفت این حدیث ثابت نشده و سند آن معروف نیست و از طریق حدیثسازان و بازاریها است. بر فرض ثابت هم
باشد معنی حدیث واضح است. جریان این است که عمر و ابا بکر و مغیره و سالم مولی ابی حذیفه و ابا عبیده با هم قراردادي
نوشتند که هر گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از دنیا رفت نگذارند هیچ کدام از اهل بیت او ارث ببرند و جانشین گردند. این
قرارداد از عمر بود چون سر کرده آنها به شمار میرفت. پس آن صحیفهاي که مایل بود امیر المؤمنین علیه السلام خدا را با آن
ملاقات کند، همین قرارداد بود تا با او به مخاصمت پردازد و علیه او احتجاج نماید.
و دلیل بر این مطلب روایتی است که عامه از ابی بن کعب نقل کردهاند که بعد از درگذشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با
صداي بلند که تمام اهل مسجد صدایش را شنیدند میگفت مردم قرارداد نویسان هلاك شدند، من براي آنها متأثر نیستم ولی تأثر
من به واسطه کسانی است که آنها گمراهشان کردند.
ص: 289
گفتند اي صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله این قرارداد نویسان کیانند و قرارداد آنها چه بود؟ گفت گروهی با هم قرارداد بستند که
پس از فوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نگذارند احدي از اهل بیت آن جناب ارث ببرد و مقامش را به آنها ندهند. به خدا قسم
اگر تا روز جمعه زنده بمانم در میان مردم به پا میایستم و براي مردم آنها را معرفی خواهم کرد اما تا جمعه زنده نماند.
اختصاص- احمد بن حسن از عبد العظیم بن عبد الله نقل کرد که هارون الرشید به جعفر بن یحیی برمکی گفت من مایلم استدلال
اهل کلام را بشنوم به طوري که مرا نبینند و عقیده خود را اظهار نمایند.
جعفر دستور داد متکلمین را احضار نمایند. همه حاضر شدند. هارون در جایی پرده آویخته بود و سخن آنها را میشنید. همه جمع
شدند و مجلس پر شد. انتظار هشام بن حکم را میکشیدند. هشام وارد شد، پیراهنی داشت که تا زانویش آمده بود و شلواري تا
نیمه ساق به پا داشت. به همه سلام داد و جعفر بن یحیی را به خصوص مورد احترام قرار نداد. یکی از حاضران گفت چرا علی را بر
ابا بکر فضیلت میبخشی با اینکه خداوند میفرماید ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا هشام گفت بگو
ببینم حزن ابا بکر در غار آیا در راه رضاي خدا بود یا خداوند راضی نبود؟ سئوالکننده از جواب سکوت کرد. هشام گفت اگر خدا
راضی بود چرا پیامبر اکرم او را نهی کرد و فرمود لا تَحْزَنْ از اطاعت خدا او را نهی میکند اما اگر میگوئی خدا راضی نبوده، نباید
« افتخار کنی به چیزي که خداوند راضی نبوده با اینکه خداوند میفرماید فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ
.و سپس دیگر اینکه شما میگوئید ما هم معتقدیم و هم میگویند که بهشت مشتاق چهار نفر است: علی بن ابی طالب، مقداد ابن
اسود، عمار بن یاسر و ابو ذر
ص: 290
صفحه 166 از 255
غفاري. علی علیه السلام در این چهار نفر هست و این فضیلت را دارد ولی ابا بکر در اینجا نیست. او بر دوست شما به این امتیاز
برتري دارد.
شما و ما معتقدیم و همه میگویند دفاعکنندگان از اسلام چهار نفرند:
علی بن ابی طالب علیه السلام، زبیر بن عوام، ابو دجانه انصاري و سلمان فارسی. ملاحظه میکنی که علی علیه السلام در این
فضیلت با آنها همراه است ولی ابا بکر جزء آنها نیست. علی علیه السلام به این امتیاز هم بر او برتري دارد.
ما و شما و تمام مردم معتقدند که قراء چهار نفرند: علی بن ابی طالب، عبد الله بن مسعود، ابی بن کعب و زید بن ثابت. علی در این
فضیلت با آنها همراه است و دوست شما جزء آنها نیست. این امتیاز نیز اختصاص به او دارد و رفیق شما این امتیاز را ندارد.
همه ما و شما و مردم معتقد هستیم که ابرار چهار نفرند: علی بن ابی طالب، فاطمه، حسن و حسین علیه السلام. دوست ما در این
فضیلت شرکت دارد و رفیق شما این امتیاز را ندارد.
ما و شما و همه مردم معتقدند: که شهداء چهار نفرند: علی بن ابی طالب، جعفر، حمزه و عبیدة بن حارث بن عبد المطلب. اینک
ملاحظه میکنی که علی بن ابی طالب علیه السلام در این جمع نیز داخل است ولی دوست شما از آن تخلف دارد. این امتیاز نیز
متعلق به علی است و او مشمول این امتیاز نیست.
در این موقع هارون پرده را بلند کرد و به جعفر دستور داد مردم خارج شوند. با ترس خارج شدند. هارون خود داخل مجلس شد و
گفت چه کسی بود این زنازاده؟
تصمیم گرفتم او را بکشم و به آتش بسوزانم.
ص: 291
بخش نوزدهم